شاید ...
شاید آن روز خدا گل می ساخت
گِل ما را جدا از هم ساخت
او مرا در یک چهار گوش
و تو را در چهار گوشی دگر ساخت
بعد از آنکه بدمید روح خدا بر من و تو
صبر ۹ ماه بداد تا که تقدير نوشت ، سرنوشته من وتو
حالا بعد از گذر اين همه سال
دوریت را بگذشتم به نیکویی فال
با خود اما هزار بار در روز
با ندامت و ملامت بگویم این را !!
نکند قسمت ما چیزی به جز این باشد
یار امروز من دل داده همدم خاطره’ تلخ تو شبهام باشد
+ نوشته شده در سه شنبه هفتم شهریور ۱۳۸۵ ساعت 23:44 توسط مهندس جعفری
|
هر کسی یک متنی خوشش میاد یا یک شعری رو دوست داره توی وبلاگ توی قسمت نظر بنویسه پس از خوانده شدن و مورد تایید قرار گرفتن جز بدنه اصلی وبلاگ خواهد بود.