اشعه آفتاب
زمان حاصل جمع گذشته و آينده است .
بار زندگي را با رشته عمرم به گوش مي كشم هر زشتي به اندازه كافي زيباست. دلم ، از ميان رديفهاي موسيقي ، فقط شور ميزند . اوضاعم از خودم بي ريخت تر است . رودخانه بر اثر فشار آب است كه دل به دريا مي زندآدم خوش بين با چشم مصنوعي هم روزنه اميدش مي بيند
دختران قالي باف فرارسيدن بهار را به گلهاي قالي تبريك مي گویندتصوير متلاشي شده ام درآينه شكسته اشك مي ريزد
يك ليوان اشك به چشمي كه تشنه گريستن است هديه كردم
آدم برفي وقتي به خورشيد نگاه مي كند اشك در چشمش حلقه مي زند غنچه ، با ديدن نخستين اشعه آفتاب ، گل از گلش شكفت حماقت نمي تواند عذر موجهي باشد ، نگذاريد ” گل ” كند امروزه روز گل را هم بزك مي كنند زندگي مثل گل است . هر روزش رنگ و بوي دارد
+ نوشته شده در چهارشنبه پانزدهم شهریور ۱۳۸۵ ساعت 14:23 توسط مهندس جعفری
|
هر کسی یک متنی خوشش میاد یا یک شعری رو دوست داره توی وبلاگ توی قسمت نظر بنویسه پس از خوانده شدن و مورد تایید قرار گرفتن جز بدنه اصلی وبلاگ خواهد بود.