ُsampgena
من و آوای گرمت را شنودن بدین آوا غم دل را زدودن
از اول کار من دلدادگی بود ولیکن شیوه تو دل ربودن
گرفت از من مجال دیده بستن همه شب بر خیالت در گشودن
قرار عمر من بر کاستن بود تو را بر لطف و زیبایی فزودن
غم شیرین دوری بر من آموخت سخن گفتن غزل خواندن سرودن
من و شب های غربت تا سحرگاه چو شمعی گریه کردن نا غنودن
چه خوش باشد غم دل با تو گفتن وزان خوشتر امید با تو بودن
+ نوشته شده در شنبه بیست و هفتم خرداد ۱۳۸۵ ساعت 23:1 توسط مهندس جعفری
|
هر کسی یک متنی خوشش میاد یا یک شعری رو دوست داره توی وبلاگ توی قسمت نظر بنویسه پس از خوانده شدن و مورد تایید قرار گرفتن جز بدنه اصلی وبلاگ خواهد بود.