سر خط عاشقی را روز الست دادم
 
ننهاده پا در این راه سر را زدست دادم
 
تو با کمان ابرو دل را نشانه کردی
 
من هم به دست و تیرت ، جان ناز شست دادم
 
عیبم مکن بسستی کز حربه درستی
 
این نادرستها را آخر شکست دادم
 
تا چشم و ابرویت را پیوسته دادم الفت
 
تیغ هزار دم را در دست مست دادم
 
در بند طره دوست دادم بسادگی دل
 
غافل که جان خود را زین بند و بست دادم
 
ای لعبت سپاهی از جان من چه خواهی
 
تو انچه بود بردی من آنچه هست دادم

با تشکر از :مریم

گر در همه شهر، یکسر نیشتر است در پای کسی رود که درویش‌تر است
با این همه راستی که میزان دارد میل از طرفی کند که زر بیش‌تر است