حکمت

خدایا حکمت قدمهایی را که برایم برمیداری آشکار کن تا درهایی که به سویم میگشایی

ندانسته نبندم و درهایی که به رویم میبندی به اصرار نگشایم.

با تشکر از : آزاده

بنی آدم اعضای یکدیگرند

آدمیان به لبخندی که بر لبها می نشانند و به احساس خوبی که بر جا می نهند

و به دردی که از یکدیگر می کاهند، می ارزند و ما بودنشان را می خواهیم؛

چون وجودشان زمین را زیباتر می کند.

 

با تشکر از : آزاده جعفری

قابل توجه خانم ها

زنی رو به خدا کرد و گفت: چرا باید دیه ما نصف مردها باشد؟

خداوند مهربانانه فرمود: بنده ی من!

اگر با کشتن، تو را از شوهرت بستانند،

به او بیست میلیون می رسد،

ولی اگر او را بکشند تو صاحب چهل میلیون می شوی

زن خندید و گفت: خدایا حکمتت را شکر!

با تشکر از : محمود بلک

مقاوم

 

هیچ درختی تناور نمی گردد مگر آنکه بادهای بسیار بر وی بوزد

چرا که با هر پیچ و تابی که بر اثر وزش باد بر پیکر درخت

پدیدار می شود ریشه هایش عمیق تر و قوی تر می گردد .

درختی که در دره ای آفتابی رشد کرده باشد نحیف و شکننده است

 

با تشکر از : آزاده جعفری

ترازو

مرد فقیرى بود که همسرش از شیر گاوشان کره درست میکرد و او آنرا به تنها بقالى روستا مى فروخت.

آن زن روستایی کره ها را به صورت دایره های یک کیلویى مى ساخت و همسرش در ازای فروش آنها

مایحتاج خانه را از همان بقالی مى خرید. روزى مرد بقال به وزن کره ها شک کرد و تصمیم گرفت آنها را

وزن کند.

هنگامى که آنها را وزن کرد، دید که اندازه همه کره ها ۹۰۰ گرم است. او از مرد فقیر عصبانى شد و روز

بعد به مرد فقیر گفت: دیگر از تو کره نمى خرم، تو کره ها را به عنوان یک کیلویی به من مى فروختى در

حالیکه وزن آن ۹۰۰ گرم است.

مرد فقیر ناراحت شد و سرش را پایین انداخت و گفت: راستش ما ترازویی نداریم که کره ها رو وزن کنیم

ولی یک کیلو شکر قبلا از شما خریدیم و آن یک کیلو شکر را به عنوان وزنه قرار دادیم .

یقین داشته باش که به مقیاس خودت برای تو اندازه مى گیریم

با تشکر از مدیر وبلاگ : http://anthropology66.blogfa.com 

بهترین شمشیرن زن

جنگجویی از استادش پرسید : بهترین شمشیر زن کیست؟

استاد پاسخ داد : به دشت کنار صومعه برو . سنگی آنجاست . به آن سنگ توهین کن .

شاگرد گفت : اما چرا باید این کار را بکنم؟ سنگ پاسخ نمی دهد.

استاد گفت : خوب با شمشیرت به آن حمله کن .

شاگرد پاسخ داد :این کار را هم نمی کنم . شمشیرم می شکند و اگر با دستهایم به آن

حمله کنم ، انگشتانم زخمی می شوند و هیچ اثری روی سنگ نمی گذارد من این را

نپرسیدم . پرسیدم بهترین شمشیر زن کیست ؟

استاد پاسخ داد :

بهترین شمشیر زن ، به آن سنگ می ماند ، بی آنکه شمشیرش را از غلاف بیرون

بکشد ، نشان می دهد که هیچ کس نمی تواند بر او غلبه کند.

با تشکر از : هستی

سیر در زیبایی از دیوتیما استاد سقراط


کسی که بخواهد راه عشق را درست بپیماید باید در دوران جوانی به زیبا چهره یی دل بندد

و اگر راهبرش راه را درست به او نشان داده باشد، فقط دل به یک زیباروی می بندد و این دلبستگی ا

اندیشه خوب و زیبا برای وی پدید می آورد و وقتی که چنین شد، آنگاه پی خواهد برد که زیبایی یک بدن

همانند زیبایی بدنهای دیگری است و از این روی به طور کلی دلباخته تنها یک بدن می گردد.

با پدیدار شدن چنین شناختی او عاشق همه ی بدنهای زیبا خواهد شد و از شوق و شور شدید فقط به

یک بدن دست خواهد کشید. زیرا یک بدن در نظر وی کوچک و بی معناست.

اما پس از این مرحله متوجه زیبایی روح خواهد شد و آن را به مراتب بالاتر از زیبایی بدن خواهد شمرد و

هنگامی که به مرحله بالاتر می رسد درک می کند که زیبایی جان بالاتر از زیبایی بدن است و در نتیجه،

اگر به روحی با فضیلت و پرهیزگار که از زیبایی رخسار بهره اش کمتر باشد برخورد نمود، به او دل می بندد

و عشقش را به دل می گیرد و پیوسته در اندیشه او خواهد بود و افکار و اندیشه هایی را می جوید و

می آفریند که بتواند، آن را بهتر و کاملتر سازد و بدین گونه به مقامی می رسد که بتواند زیبایی را در

قوانین و اجتماعات و اخلاقیات و تدبیر کشورداری جای دهد و خویشی و یگانگی را که بین اینها هست

بازمی شناسد و زیبایی بدنی را کوچک و حقیر می شمارد.

اینجاست که بر او روشن می گردد که زیبایی یک فرد در برابر زیبایی کل بسی کم ارزش است و در این

مرحله متوجه شناخت آنها خواهد گردید، تا زیبایی آنها را نیز رؤیت کند و چون به این ترتیب چشمش به

مظاهر متعدد زیبایی گشوده شود دیگر پایبند یک مظهر واحد نخواهد بود، بلکه به میان دریای مواج زیبایی

می راند و در آنجا به  پیرامون خود نظر می افکند و از عشق بی پایان به حکمت و دانش روی می آورد و

سخنان و اندیشه های زیبا می  آفریند و با کمک نیرویی که در این موقعیت بر او مسلط می شود

می تواند یگانه شناسایی ویژه ای را که موضوع آن زیبایی است بدست آورد.

کسی که در عشق تا این مرحله تربیت یافت و شاگردی مکتب عشق را حاصل کرد و مراحل مختلف

زیبایی را  ادراک کرد و به پایان راه خود رسید، ناگهان طبیعتی بر او آشکار می شود که زیبایی اش

بی پایان است و غایت و سرانجام همه ی کوششها است و این همان زیبایی خارق العاده ای است که

به خاطر آن، این همه مشقت و سختی را بر خود هموار ساخت و این زیبایی، جاودانه است نه به وجود

می آید و نه فانی می شود.نه کوچکتر می شود و نه بزرگترمی گردد و سرشت آن این طور نیست که

از یک جهت زیبا باشد و از جهتی دیگر زشت، یا حال زیبا باشد و وقتی دیگر نازیبا و یا به نظر گروهی

زیبا باشد و به نظر گروه دیگر نا زیبا.

بلکه از هر جهت و به چشم همگان و در همه جا و در همه حال زیباست. زیبایی او مطلق است و بی نظیر

و جاودانه.چیزهایی که در این جهان مشاهده می کنی همه از زیبایی او نشأت می گیرند، ولی او از این

بخششها کاستی نمی یابد و از دگرگونی و کم و کاست و افزایش در امان است.

 

با تشکر از :سارا

آیین همسری !


مرد و زن ، ناشناس یکدیگر

ازقضا گشته همرهان سفر

درقطاری ، به مقصدی بس دور

هردو در کوپه ای نشسته صبور

لحظه هارفت وچهره خورشید

گشت پنهان و وقت خواب رسید

مرد شد روی تخت فوقانی

زن ، درآمد به تخت تحتانی

دوسه ساعت گذشت ودید آن مرد

که هواگشته است خیلی سرد

گفت بازن که ای نکو بانو

لطف کن بهرمن بگیر پتو

تازسرما مگر بپوشم خویش

وزتو ممنون همیشه باشم بیش

گفت زن : این چنین کنم اما

هست شرطی دراین میانه مرا

که ازاین لحظه تابه وقت سحر

هردو باشیم ، چون زن وشوهر

مرد گفتش به شادی بسیار

که قبول است ای نکو رفتار

گفت زن : چونکه گشته ای شوهر

ازمن اکنون درست فرمان بر

زانکه این راه ورسم همسرهاست

که اطاعت نشان شوهرهاست

شو خودت نزد کارمند قطار

دوسه تایی پتوبگیر وبیار

بعد از آن بی صدا وبی تب وتاب

تا به هنگام صبح ، خوب بخواب

باتو گویم که گر صدا کردی

یا زخواب خوشم جداکردی

با ته کفش ، میزنم به سرت

می کنم از قطار دربه درت !

 

با تشکر از : سارا

زنده هستم

لحظه ای مکث می کنم. به آینه خیره می شوم می بینم. هنوز دو چشم به من خیره شده.

بی هیچ احساسی. بی هیچ هویتی. انگار هزاران سال مشغول نگاه کردن به گذشته های دور بوده.

وظیفه ای که یک عمر به عهده اش بود. نگاه کردن بود ولی نمی دید!!! فقط نگاه می کرد...

پس هنوز زنده هستم. می توانم نفس بکشم. حتی بی دلیل. بی هیچ هدفی آرزویی قصه ای غصه ای .

من زنده هستم و زندگی مرا بازی می کند...

 

با تشکر از : خیره

خوبی ؟

کم سرمایه‌ای نیست داشتن آدم‌هایی که حالت را بپرسند

از آن بهتر داشتنِ آدم‌هایی است که بتوانی در جواب احوال‌پرسی‌هایشان بگویی :

خوب نیستم . . .

با تشکر از : نعیما