Dr.dolitel
آدما مثل یه کتاب می مونند ، که تا وقتی تموم نشن برای دیگران جذابند پس سعی کن خودتو جلوی دیگران تند تند ورق نزنی تا زود تموم بشی ... برای اینکه وقتی تموم بشی مطمئن باش میرن سره یه کتابه دیگه.
آدما مثل یه کتاب می مونند ، که تا وقتی تموم نشن برای دیگران جذابند پس سعی کن خودتو جلوی دیگران تند تند ورق نزنی تا زود تموم بشی ... برای اینکه وقتی تموم بشی مطمئن باش میرن سره یه کتابه دیگه.
امروز فردایست که دیروز آرزویش کردم و امروز می بینم زندگی بر خلاف
آرزوهایم گذشت .
با تشکر از : کامیار
اگه يه روز نتونستي کسي رو به خاطر گناهش ببخشي بدون به خاطر بزرگي گناه اون نيست به خاطر کوچيکي قلب توست هيچ وقت به دنبال محبت نگرد بلکه خودت محبت را بيافرين. کسي را براي دوستي انتخاب کن که قلب بزرگ داشته باشه تا مجبور نشي براي اينکه در قلبش جا بگيري خودت را کوچک کنی .
با تشکر از : نسترن
فرقي نمي كند كه گودالي كوچك باشي يا درياي بيكران ، زلال كه باشي
آسمان درتوست.
با تشکر از:کمال حسینی
اگر تو باز نگردی
امید آمدنت را
به گورخواهم برد
و کسی نمی داند
که در فراق تو دیگر
چگونه خواهم زیست
چگونه خواهم مرد.
با تشکر از:ناهید
اشک هایت را شبی با دست خود پرمی دهم
صد بهار را به چشمانی که تر شد می دهم
گر چه آسمان دلم گشته از ابرها تهی
من به دریای آبی ات بی محابا جان می دهم
قلب پاک توخالی ز عشق است و من
بر فراز وسعت پاکش کبوتر می دهم
من شدم پروانه و هرشب درکوچه ها
از تو و عشق تو آواز سر می دهم
با تشکر از : ناهید
من و آوای گرمت را شنودن بدین آوا غم دل را زدودن
از اول کار من دلدادگی بود ولیکن شیوه تو دل ربودن
گرفت از من مجال دیده بستن همه شب بر خیالت در گشودن
قرار عمر من بر کاستن بود تو را بر لطف و زیبایی فزودن
غم شیرین دوری بر من آموخت سخن گفتن غزل خواندن سرودن
من و شب های غربت تا سحرگاه چو شمعی گریه کردن نا غنودن
چه خوش باشد غم دل با تو گفتن وزان خوشتر امید با تو بودن
در این کتاب یاد کن مریم را : ( قربان قرآن برم )
آنگاه که از خاندان خویش به مکانی رو به سوی بر آمدن.
آفتاب دوری گزید.میان خود و آنان پرده ایی کشید و ما روح خود را نزدش فرستادیم.
از تو به خدای رحمان پناه می برم که پرهیزگار باشی.
گفت: من فرستاده پروردگار تو هستم تا ترا پسری پاکیزه ببخشم.
گفت: از کجا مرا فرزندی باشد .
حال آنکه هیچ بشری به من دست نزده است و من بد کاره نبوده ام.
گفت:پروردگار تو اینچنین گفته است این برای من آسان است.
ما آن پسررا برای مردم آیتی و بخشایشی کنیم و این کاری است حتمی وپایان یافته .
شباهت دارد نمودار شد
ان زمان که با چرخشی دلپذیر و نازی نیاز افرین به حرکت درامدی
به ناگهان احساس غرور در خود کردم
متوجه شدم که دوران بسیاری را در بی خبری گذرانده ام
تو این روزهای بی کسی که هرکی فکرخودشه
من که بریدم از همه دلم فقط به تو خوشه
وفتی توهستی دلخوشی بی خودی پرپرنمیشه
دلواپسی دربه دره ؛چشم منم تر نمیشه
حس قشنگ ماشدن؛ با بودنت تازه میشه
آخه زیر سایه ی تو دلش میخواد قد بکشه
به جزتو پای هیچ کسی به فکر من وا نمیشه
شب سیاه بی کسی؛بی تو که فردا نمیشه
من که دلم بادیدنت تا آسمون پر میکشه
اگه یه روزی تو بری ؛طفلکی دیوونه میشه
من که دلم بابودنت جون میگیره؛تازه میشه
راستی نگفتی نازنین؛دل شما به کی خوشه؟؟
دلم به بودنت خوشه؛دلم به دیدنت خوشه
گلی ولی نه مال من،دلم به چیدنت خوشه
نگارا بي تو چشمم چشمه سار است
همه رويم به خون دل نگار است
ربودي جان و در وي خوش نشستي
غلط كردم كه بر آتش نشستي
چو در دل آمدي بيرون نيائي
غلط كردم كه تو در خون نيائي
چون از دو چشم من دو جوي دادي
به گرمابه مرا سرشوي دادي
منم چون ماهي بر تابه آخر
نمي آيي بدين گرمابه آخر؟
نصيب عشق اين آمد ز درگاه
كه در دوزخ كنندش زنده آنگاه
سه ره دارد جهان عشق اكنون
يكي آتش يكي اشك و يكي خون
به آتش خواستم جانم كه سوزد
چه جاي تست نتوانم كه سوزد
به اشكم پاي جانان مي بشويم
بخونم دست از جان مي بشويم
بخوردي خون جان من تمامي
كه نوشت باد, اي يار گرامي
كنون درآتش ودراشك و در خون
برفتم زين جهان جيفه بيرون
مرا بي تو سرآمد زندگاني
منت رفتم تو جاويدان بماني.
الهی نمی دانم جانی یا جان را جانی نه اینی و نه آنی تو جان را دهی زندگانی
خداوندا !
اگر روزي تو از عرشت به زير آيي...لباس فقررا پوشي
غرورت را براي نان بريزي پاي نامردان
وگر با مردمان انگيزي شتابان در پي روزي
زپيشاني عرق ريزي وشب آزرده و خسته
شهيد دست و زبان بسته به سوي خانه باز آيي
زمين و آسمان را كفرنمی گويي؟
اگر در ظهر گرماخيز تابستان كنار سايه ي ديوار
تن خود را به دست خاك بسپاري
لبان تشنه را در كاسه ي مسيني قير اندود بگذاري
وقدري آن طرفتر خانه ي مومن در روبه رو بيني
ودستانت براي سكه اي اين سوي و آنسو در گذر باشد
به اميدي كه شايد رهگذري از درد دلت باخبر باشد
زمين و آسمان را كفر نمی گويي ؟
اگر روزي بشر گردي زحال من خبر گردي
و با چشمان خود نامردمي ها را بيني
باز پشيمان ميشوي از قصه ي خلقت
از اين بودن
از اين بدعت
زمين و آسمان را كفر نمي گويي؟
منم تنها
منم تنها ، منم آن مرغ بی آوا ، فتاده در تن هستی ، سراپای وجودم ،درکسوفی سخت پنهان است . منم تاریکی آن نیمه هستی ، به روی باغ دستانم ، گلی هرگز نروئیده است. و می دانم دوپای آرزوهایم ، دگر چون بادپایی ، ره نمی پویند. و تو تو دریایی و از عمقت وجودم تشنه می آید . زمن تا به ساحلهای هموارت ، هماره هفت دریا موج در موجند.